۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

جوک های پاستوریزه

یکی از جاهل‌های قدیمی دبش تهرون به اسم آق اسمال تصمیم می گیره بره آمریکا.
دوستاش می گن نرو آمریکا مگه نشنیدی تو آمریکا پرونده همه را پیشاپیش دارن، تکون بخوری «سیا» بالا سرته.
آق اسمال فکری می کنه و می گه: نه بابا... اینا همش شایعه است... آخه از کجا منو می شناسن؟
به هر صورت آق اسمال می ره آمریکا.
هنوز دو سه روز نگذشته که رفقاش تو قهوه خونه می بینندش!
ازش می پرسن: هان... چطور شد؟ تو که هنوز نرفته برگشتی!
آق اسمال می گه: وای! از آمریکا نگو که هر چه راجع به «سیا» می گن راسته! هنوز نرسیدی مشخصاتتو به همه می دن. من وقتی رسیدم فرودگاه نیویورک تشنه‌ ام شد، رفتم توی یه قهوه خونه‌ که توی فرودگاه بود، توی صف که بودم نفر جلوم یه آمریکائی بور و زاغ بود، همین که رسید به صندوقدار، برگشت عقب... تا منو دید به صندوقدار گفت «اسمال لاته»! آقا تا اینو شنیدم زدم بیرون و از ترسم با اولین پرواز برگشتم!
----
پسر آقای دست و دلباز به باباش می گه امروز به جای سوار شدن، دنبال اتوبوس دویدم و 25 تومان کاسب شدم!
دست و دلباز می زنه تو گوشش و می گه: اگه دنبال سواری می دویدی بیشتر تو جیبت می موند!
----
از غضنفر می پرسن چرا امشب اخبار طولانی شد؟ می گه فکر کنم امشب قسمت آخرش بود.
----
اولی: چرا گریه می کنی؟
دومی: چون اگر یک دقیه زودتر رسیده بودم از اتوبوس جا نمی ماندم
اولی: ولی طوری گریه می کنی که انگار اتوبوس دو ساعت پیش رفته!
----
یه نفر می خواسته از ایتالیا به رفیقش توی ایران زنگ بزنه. ولی عوضی می افته خونه لره. ساعت هم 5.5 صبح بوده...
لره با عصبانیت گوشی رو بر می داره.
ایتالیاییه می گه آنتونی؟
لره فریاد می زنه: اَن تونی که 5 صبح زنگ می زنی خونه مردم!
----
حیف نون یه پتو می خره که عکس دو تا پلنگ روش بوده. شب با تفنگ دولول می ره زیر پتو!
----
به اصفهانیه می گن دو دو تا؟
می گه: می خوای بخری یا می خوای بفروشی؟
----
معلم: چرا عشایر کوچ می کنند؟
شاگرد: از بس که دور چادرهایشان مى ری...!
----
درد دل یه بزاز اصفهانی:
خانوم اومدس پارچه خریدس بردس بریدس دادس دوختن رفتس باش تو عروسی کلی رقصیدس قر دادس و پز دادس آ بعدی رفتس پارچه را شیکافتس پس اووردس می گد از رنگش خوشم نیومدس...
----