آبادانیه میگه : دیشب آبادان زلزله 11 ریشتری اومد.
رفیقش میگه: پس آبادان با خاک یکی شد دیگه ؟
آبادانیه میگه : بع ، ولک ، مگه بچه ها گذاشتن
----
خبرنگار از یه آبادانی میپرسه ، جمعیت آبادان چقدر هست؟
آبادانی در جواب میپرسه با حومه یا بدون حومه؟
خبرنگار میگه با حومه آبادانی میگه با حومه میشه هفتاد میلیون
----
یک روز دو تا آبادانی واسه هم خالی می بستند .
اولی میگه : ما یه کوه کنار خونه مون داریم که هر وقت می گیم حمید . دو سه بار میگه حمید…. حمید…. حمید….
دومی میگه : این که چیزی نیست . ما یه کوه داریم کنار خونه مون که هر وقت می گیم حمید . میگه : کدوم حمید؟
----
آبادانیه میره تو یه کتابفروشی میگه : وولک پوستر مو رو داری ؟
کتابفروش میگه : نه
آبادانیه می گه : وی ی ی تو هم تموم کردی ؟!!!
----
دو تا آبادانی به هم می رسن.
اولی می گه: جات خالی دیروز رفتم شکار هفت تا خرگوش چهار تا آهو سه تا شیر شکار کردم.
دومی میگه: همش همین؟
اولی می گه: بابا، آخه با یک تیر مگه بیشتر از اینم می شه؟
دومی میگه : تازه تفنگم داشتی؟!
----
یه تهرانیه و آبادانیه رو داشتن اعدام میگردن تهرانیه مثل بید میلرزید
آبادانیه با خونسردیه تمام نگاهی کرد به تهرانیه و گفت: کا مگه بار اولته!!؟
----
آبادانیه میره تهرون سوار اتوبوس میشه ، به راننده بلیط میده.
راننده میگه آقا این بلیط ماله آبادانه !
آبادانیه میگه : کوکا چیشتو خوب باز کن ! روش نوشته آبادان و حومه!...
----
يه آبادانيه وسط خيابون ايستاده بوده يه هو مي بينه سيل داره همه جا رو مي گيره . عينک ريبونشو در مي آره مي زاره رو دمپايي ابريش هل مي ده رو آب مي گه تو خودته نجات بده مو يه خاکي تو سروم مي کنم !
۲ نظر:
دمت گرم خیلی باحالی
حميد-از(سلطان آباد) خيلي باحال بود- بازم جوك بگو
ارسال یک نظر