۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

جوک کودکانه

اولی:تا به حال به هیچ یک از آرزوهای دوران کودکی ات رسیده ای؟
دومی: بله،وقتی بچه بودم و مادرم موهایم را شانه می کرد،آرزو داشتم کچل شوم!
----
سعید:چرا برادرت را از جلسه امتحان بیرون انداختند؟
احمد:آخه تقلب کرده بود.
سعید:چه جوری؟
احمد:سر امتحان علوم دنده هایش را شمرده بود
----

اولی:آقا چرا دیروز نیامدید زنگ درمان را درست کنید؟
دومی:آمدم ولی هر چه زنگ زدم کسی در را باز نکرد!
----

پسر کوچولو:خاله جان از هدیه ایی که برایم آوردید خیلی متشکرم.
خاله:عزیزم لازم به تشکر نیست چون این هدیه ناقابل است.
پسر:من هم همین را می گفتم ولی مامان اصرار داشت که از شما تشکر کنم!
----
یه نفر مغازه بادكنك فروشي باز مي كنه ولي بعد از مدت كوتاهي ورشكست مي شود،
چون بادكنكهايش را به شرط چاقو مي فروخت
----
يك نفر مي خواست يك ماهي را خفه كنه هي سر ماهي را زير آب مي كرد و در مي آورد
----
يك نفر به كله پزي مي رود.
فروشنده از مشتري مي پرسد: آقا چشم بذارم؟
مشتري: بله، ولي اول بذار قايم بشم.
----
روزي خودكار آبي پدرش مي ميره تا يكماه مشكي مي نويسه
----
مادر : بيژن، من دارم ميرم بيرون به كبريت دست نزني ؟
بيژن : نه مادر ، فندك بابا پيش منه !!!
----
يك پرگار ضربه مغزي ميشه، مستطيل ميكشه !!!
----
اولي: تو فكر مي كني با ديدن عددها مي توان آينده را پيش بيني كرد؟
دومي : بله، مادر من مي تواند . چون از اول سال كه مادر كارنامه ام را ديد گفت : تو آخر سال از رياضيات تجديد مي شوي . و اتفاقا همينطور هم شد
----
پدر : از پسر همسايه ياد بگير ، درست هم سن و سال تو است ولي شاگرد اول شده .
پسر : پدرجان شما هم كه هم سن و سال دايي هستيد چرا مثل او دكتر نشديد ؟
----
شخصي خودكارش تمام مي شه ، ترك تحصيل مي كنه
----
به يك فضول مي گويند: اگر نصف دنيا را به تو بدهيم قول مي دهي فضولي نكني!!!!!
فضوله ميگه : نصف ديگرش را به كي مي دهيد ؟
----
مردی سکه ای به هوا می اندازد، شیر می آید، فرار می کند
----
مردی خر خر کنان خوابیده بود و دخترش کنارش بازی می کرد که ناگهان مرد غلطی زد و خرخرش قطع شد.
دختر کوچولو گفت : مامان بیا ببین بابائی موتورش خاموش شد!
----
یکی به جدول برخورد می کنه می شینه حلش می کنه
----
به يك بچه ميگویند با فرشاد جمله بساز. مي گوید : روح غضنفرشاد.!!!!
----
به لاک پشت ميگويند: يك دروغ بگو.
مي گوید: دويدمو دويدم !!!
----
به فردی می گن: اگه آب نبود، چی می شد؟
می گه: اون وقت شنا یاد نمی گرفتیم، بعد غرق می شدیم!
----
مهمان:عجيبه چيكار كرديد كه از دست موشها راحت شديد و ديگه موش نداريد؟
ميزبان:از همين شيريني ها كه روي ميزه به خوردشون داديم!

هیچ نظری موجود نیست: