۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

جوک های باحال

ملانصرالدين داشت سخنراني مي کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برايش روشن مي شود. ناگهان در ميان جمعيت ، زن خود را ديد. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش‎
----
قطعه ای از شاهكار ادبی غضنفر : شب بود و خورشید به روشنی می درخشید پیرمردی جوان یكه و تنها با خانواده اش در سكوت گوش خراش خیابان قدم زنان ایستاده بود
----
غضنفر یه تیکه آشغال مي پره تو چشمش . می ره جلوی آينه تو چشش فوت ميكنه. حیف نون بهش ميگه ديوونه تو فوت نكن بذار اون فوت كنه!
----
به غضنفر ميگن با عذاب جمله بساز ميگه ماهي هر وقت از آب بگيري تازه است.
----
به غضنفر ميگن با جوراب جمله بساز ميگه من وقتي تشنه ميشم بد جوراب مي خورم!
----
یه روز یه پسره به یه دختره میگه با من ازدواج میکنی ؟

دختره میگه نه !

و پسر یک عمر به خوبی و خوشی زندگی کرد
----
غضنفر و حیف نون میمرن ، قحطی جوک میاد
----
به شکمو میگن شما پسرت رو بیشتر دوست داری یا چلو کباب رو ؟

میگه : بابا تو رو به خدا ما رو سر دو راهی قرار ندین
----

زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر میره

دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟

خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم مست میاد
خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه.


دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت مست اومد خونه، یه فنجون
چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.


دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت.

خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم مست اومد خونه،
من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت.

دکتر گفت: میبینی اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا حل میشن!!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

eftezah va bi mazeh boodan dar zemn ye zare updatesh kon

ناشناس گفت...

zakhaaaaaaaaaaaaaar dar hadde time melli.ina chiye baba pasho jamesh koon.