۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

لطیفه های ایرانی

روزی، یک پلیس راهنمایی متوجه می شود که خودرویی مدام دور ساختمان بیمارستان و خیابان های اطرافش می چرخد. پلیس مشکوک می شود و خودرو را نگه می دارد و علت این کار را از راننده می پرسد. راننده می گوید: «راستش من تازه رانندگی یاد گرفته ام. اطراف بیمارستان رانندگی می کنم تا اگر تصادف کردم، سریع به بیمارستان بروم
----
مرد خودپسندی بالای سرکشاورزی ایستاده بود و کارکردنش را نگاه می کرد. مرد با غرور گفت: «بکار، بکار، که هر چه بکاری ما می خوریم.» کشاورز گفت: «یونجه می کارم
----
خانمی وارد مغازه الکتریکی شد و گفت: «آقا! مگر به شما نگفتم زنگ در خانه ما خراب است، بیایید درستش کنید؟» تعمیرکار گفت: «آمدم خانم، ولی هر چه زنگ زدم، کسی در را باز نکرد!»
----
سه نفر در کشتی بودند و برای هم کلاس می گذاشتند. اولی مدام با لپ تاپ اش کار می کرد. دومی با موبایلش مدام پیام کوتاه می فرستاد و دریافت می کرد. سومی دید کم می آورد، رفت یک لوله دستمال توی جیب اش گذاشت و سر دستمال را از جیب اش گذاشت بیرون.یکی از آن دو نفر از او پرسید: «این چیه از جیبت اومده بیرون؟»گفت: «عجب نمی دونم کی برام فکس فرستاد!»

۱۱ نظر:

امید گفت...

خیلی خوبه...

ناشناس گفت...

جكاتون خيلي بي معنيه اصلا خندم نگرفت

ناشناس گفت...

خيلي خنك بود

ناشناس گفت...

بی مزه بود

ناشناس گفت...

یا تکرارین...!!!!!!!!!!
یا خیلی بی مزه...!!!!!!!
دلتون هم خوشه سایت زدید...
جمع کنید باباااااااااااا......

ناشناس گفت...

خوب بود

نگار گفت...

نگار عالیه مخصوصا پیامکاتون

نگار گفت...

عالیه- فوقالعاده- توپ-معرکه-بینظیر.

ناشناس گفت...

فوق العاده مُزخرف بود.خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلییییییییییییی بی مزه بود.

ناشناس گفت...

خوب بود و کم بود.

ناشناس گفت...

من که میگم گه گاه یه چیز باحال توش پیدا میشه،معمولا جوک های بی ادبی که بچه ها مفهومش و نفهمن باحالن،البته با عرض شرمندگی :(