راننده اولی: من آنقدر تند رانندگی میکنم که مسافرها خیال میکنند تیرهای برق به هم چسبیدهاند!
راننده دومی: اینکه چیزی نیست. من سر پیچها آنقدر تند دور میزنم که خودم نمره عقب ماشین را میخوانم!
----
نویسندهای با یکی از دوستانش صحبت میکرد و در ضمن صحبت میگفت: میدانی مدتی است شروع به نوشتن خاطراتم کردهام. دوستش با شنیدن این حرف لبخندی زد و گفت: چقدر خوب! آیا به آنجایی رسیدهای که من هـزار تـومان به تو قرض دادم و هنوز پس ندادهای؟
----
مادر: شهلاجان، چند بار باید به تو بگویم که با کارد نباید غذا بخوری؟
شهلا: این را میدانم مادر، ولی با چنگال هم که میخورم، آب غذا از لای آن میریزد!
----
غضنفر رفته بوده چتربازي. موقع پرش از هواپيما، فرمانده بهش مي گه: وقتي پريدي بيرون دكمه سبز مي زني چترت باز ميشه، يك درصد اگر باز نشد، دگمه قرمز رو مي زني كه حتما چترت باز مي شه. بعد وقتي رسيدي پايين يك جيپ هم پايين منتظرته كه مي بردت پادگان. حالا بپر.غضنفر مي پره، دگمه سبز رو ميزنه چتر باز نمي شه، دگمه قرمز رو ميزنه چتر باز نمي شه، مي گه اگه شانس ماست، حالا اگر برسيم پايين جيپه هم رفته!
----
از غضنفر مي پرسن كه براي بستن يه لامپ به چند نفر احتياجه مي گه 3 نفر مي گن چرا 3 نفر ؟ ميگه: يه نفر ميره بالا نردبون ، لامپ رو ميگيره .. دو نفر هم از پايين، نردبون رو ميچرخوونن!!